۰

۱۰۵۹۲۹۷۸_۱۵۵۱۵۱۱۸۲۸۳۹۷۳۹۸_۷۰۸۲۵۳۸۶۳۲۷۱۲۸۹۸۹۴۰_nمرتضی پاشایی تنها ترانه برنامه ماه عسل را از تلویزیون پخش کرد. خواننده ای که ممنوع التصویر بود و تا همین چند وقت پیش هیچ تصویری از او در تلویزیون پخش نمی شد. ظاهرا ایراد مسوولان صدا و سیما به موهای بلند پاشایی باز می گشت که متاسفانه با ابتلای این هنرمند به سرطان و انجام شیمی درمانی موهایش ریخت و در این چند ماه آخر به نوعی مشکلش هم برای حضور در تلویزیون حل شده بود!

پاشایی ترانه تیتراژ سریال «عصر پاییزی» را هم خوانده بود که از تلویزیون پخش نشد، اصغر نعیمی در یادداشتی که می خوانید ماجرای این ترانه را روایت کرده است.

«با مرتضی پاشایی توی حیاط کوچک دفترش ایستاده بودیم و داشتیم قول و قرار دیدارهای بعدی و رفاقت بیشتر را میگذاشتیم، ساعتی قبل برای اولین بار ترانه ای را که او برای تیتراژ سریال عصر پاییزی ساخته و خوانده بود گوش کرده بودم و سرحال از شنیدن چنین ترانه ای، آسوده خاطر از این که تیتراژ سریالم صاحب یک ترانه جذاب و در یادماندنی شده بیشتر توجهم معطوف خود مرتضی بود که به رغم جثه نحیف و لاغرش با اعتماد به نفس مینمود و از همه مهم تر این که وجود و حضورش انرژی خوبی را به سمتم می آورد، از آن تیپ آدمهایی بود که در همان برخورد اول تو را میگرفت و رهایت نمیکرد… احساس میکردی با آدمی طرف هستی که ارزش رفاقت دارد، میشود بهش اعتماد کرد و مخاطب حرفهایت باشد.

حالا توی حیاط دفتر مرتضی داشت از علایقش به بازیگری و این که اصلاٌ قبل از کار موزیک و خوانندگی دلبسته عالم سینما و بازیگری بوده میگفت و من توی ذهنم ترانه عصر پاییزی را مرور میکردم. مرتضی از آرزوهای دور و درازش میگفت و من فکر میکردم فیلمی که در آن او هم بازی کند و هم بخواند حتمن چیز معرکه ای از کار در خواهد آمد چون همان موقع چیزی در وجود و حضور او، در برق چشم هایش در انرژی خوب و مثبتی که از آن جثه نحیف بیرون میزد تو را تحت تاثیر قرار می داد و مطمئنت میکرد که اگر مرتضی پاشایی بازیگر هم شود مردم دوستش خواهند داشت.

بعدتر وقتی تمام تلاشها و رفت و آمدهایمان برای گرفتن مجوز پخش ترانه عصر پاییزی بی نتیجه ماند به مرتضی که حالش از این جریان خیلی گرفته بود و فکر میکرد دستهایی در کار است تا مانع پخش صدایش از تلویزیون شوند تلفن زدم و گفتم: مرتضی هر چی زور میزنیم نمیشه، میگن شعر ترانه درباره عشق زمینیه و هیچ رقم راه نداره که مجوزش را صادر کنیم… تو بیا یه کاری بکن، یه جورایی یکی، دوتا بیت شعر رو عوض کن تا عشق زمینی توش کمرنگ بشه، ترانه رو دوباره بخون تا بتونیم مجوزش رو بگیریم و کار با این ملودی و تنظیم قشنگ از دست نره… مرتضی با صدای خفه و مایوسی گفت ببینم چطور میشه، اما چند روز بعد صریح و رک گفت به خاطر هیچ مقام مسئول و دستور و بخشنامه و ملاحظه ای حاضر نیست دست توی ترانه ببرد، گفتم مرتضی جون کار به این قشنگی ته یه سریال پر بازیگر که هر شب از شبکه یک پخش میشه واسه تو بازتاب خیلی خوبی داره، حیفه بی خیالش بشی و لج کنی، گفت: لج نمیکنم ولی دست به ترکیب شعر و ترانه هم نمیزنم. من که اصرار داشتم صدای او را و ترانه اش را روی سریالم بگذارم تلاش کردم تا قانعش کنم ترانه را جوری مجوز بگیرد بازنویسی و باز خوانی کند و او هیچ رقم زیر بار نمیرفت، دست آخر که گفتم: آخه آقا مرتضی این همه زحمت کشیدی، کار حیف میشه، میخوای چیکارش کنی؟ خونسرد و مطمئن گفت: غصه نداره، همین فردا تو اینترنت پخشش میکنم…

درست فردای همان شب لینک ترانه عصر پاییزی مثل یک سونامی فضای مجازی را جوری پر کرد که تعداد دانلودهایش را نمیشد محاسبه کرد. یکی، دو روز بعد که مرتضی با صدایی شاد و لحنی سرحال، انگار نه انگار اتفاقی افتاده و ترانه رد شده، زنگ زد و از موفقیت و فراگیر شدن آن و بازخوردهای مثبتش در میان مخاطبینش حرف زد، فهمیدم اعتماد به نفس او ناشی از کدام نیرو و باور است و منبع انرژی آن جثه نحیف کجاست.

مرتضی پاشایی همچین آدمی بود. هیچ سفارشی را خارج از چهارچوب سلیقه اش قبول نمیکرد. حاضر نبود به توصیه یا با دستور کارش را عوض کند. عاقبت اندیش و عافیت طلب نبود. زانو نمیزد و تسلیم نمیشد. این نصیحت که این کار را بکن چون به صلاحت است را گوش نمیکرد چون آدم مصلحت اندیشی نبود. حاضر نبود برای کسب مجوز و پخش کارش از مجاری رسمی خارج از سلیقه و باورش کاری کند چون اساساً برای شهرت و محبوبیت نیازی به مجوز از مجاری رسمی نداشت، مخاطبین و هوادارانش را ذره، ذره و از مجاری غیر رسمی یافته بود و حالا فقط خودش را به آنها متعهد می دید و خیلی راحت میشد فهمید فقط رای و نظر آنهاست که رویش تاثیر دارد و به کارش جهت میدهد نه توصیه و سلیقه فلان بررس و ناظر در فلان اداره.

مرتضی پاشایی همچین آدمی بود. به مفهوم واقعی کلمه برای دل خودش و کار میکرد و به نَفَسِ مخاطبین و هوادارانش زنده بود و زنده خواهد بود.»